رمان

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

فردا سیزده بود و بهار کنار تنگ ماهی نشسته بود وبراشون غذا میریخت وگاهی فکر میکرد و گاهی با اونا تو دلش حرف میزد . محبوبه و علی رفته بودند بیرون.عکس عسلو کجوماوج روی تنگ شیشه دید. داشت به سمت اتاقش میرفت .تو این سال جدید خیلی چیز ها تغییر کرده بود .از امیری که شده بود شوهر خواهرش تا عسل که دیگه روسری نمیپوشید!!!   این از همه ی اتفاقای تاریخ بزرگتر بود.عسل دیگه راحت شده و اونو رو سرش به زور حمل نمیکرد. فقط چیزی که باز ذهنشو مشغول میکرد این بود که چرا بازم اینا تو یک اتاق نمیخوابیدن؟؟  بلاخره که همه چی لو رفت چرا اینقدر رفتاراشون با هم سرد بود؟ ......... امیر تقریبا کنار بهار روی مبل  نشسته بود واز بی حواسی اون استفاده میکرد  و همه ی لحظات رو ازش فیلم میگرفت و آهسته به چهره ی غرق در فکر بهار که دونه ها رو از روی ارتفاع دونه دونه رها میکرد تا صدا بدن می خندید . بهار سنگینی نگاهشو حس کرد و سرشو برگردوند و وقتی  متوجه شد داره فیلم میگیره چشاش درشت شد و در برابر خنده ی مرموز وبلند امیر هیییییی کشیده ای گفت و از جا پرید که گوشی رو چنگ بزنه  . متنفر بود ازین کار پسرا که هراز گاهی یکیشونو سورژه میکردن و میخندیدند.  امیر خواست بلند شه که بهار سد راهش شد و اونم به شوخی خودشو جمع کرد و درحالی که میخندید گفت:او او او ...یواش الان میخورم بهت هاااا... و باز خندید . بهار در حالی که  برای گرفتن گوشی هی جستو خیز میکرد دندوناشو روی هم می سایید و میگفت .بدش من امییر ..پاکش میکنی هاا امییر پاکش میکنی... اما امیر ازین لحظات لذت میبرد و فکر میکرد چقدر دوست داره بغلش کنه و اون  گونه های جمع شدشو ببوسه . ولی بهار تموش نمیکرد.اون بیچاره که تو هیچ فکری نبود رمان...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shayadbaharidgaro بازدید : 2 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 9:13

نزدیکی عصر بود که رسیدند کرمان و در خانه ی فرهنگیان برای یک شب موندن جا گرفتند. طبق آدرسی که روی نقشه ی شهر نوشته بودند دنبال مدرسه گشتند و بلاخره پیدا کردند .خیلی جالب بود که چهار تا ماشین پشت سر هم تو خیابان راه برن و از هم جدا نشن .نقشه خون زهره بود و ماشینشون هم پیشرو والحق خوب هم پیدا کرد . وچار تایی دنبال هم راهنما زدند و یکی یکی رفتند داخل حیاطی کهسرایدار درشو باز کرده بود. هوای کرمان اون روزا بارونی شده بود و صدای آب زیر چرخ های ماشین و دونه های بارون روی شیشه آرامش بخش بود ... همون طور که انتظار میرفت زیر بنای بزرگی داشت اما بعضی از  ساختموناش قدیمی رمان...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان دنبال می کنید

برچسب : فصل سوم سریال گوزل,فصل سوم شهرزاد,فصل سوم ستایش,فصل سوم پایان نامه,فصل سوم خندوانه,فصل سوم سریال 100,فصل سوم پویراز کارایل,فصل سوم true detective,فصل سوم سریال the last ship,فصل سوم سریال بلک لیست, نویسنده : shayadbaharidgaro بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 21:10